چرخ می زنم و باد موهایم را پریشان می کند. می رقصم... می رقصم.. می رقصم...
در میان بازوانت می چرخم...
انگشتانت کمرم را لمس می کنند ـ از بازوانم می گذرند ـ به موهایم می رسند و در امواج پریشان موهایم گم می شوند...
من می رقصم. در آغوش بازت می چرخم. بهار من!
دستم را به دستت می سپارم. انگشتان گرمت انگشتانم را می فشارند.
مرا آرام آرام به سویت می کشانی.
نفس هایم به نفس هایت نزدیک تر می شوند و در گوشم زمزمه می کنی...
قدم هایمان تند تر می شوند و می رقصیم و می رقصیم و می چرخیم.
به چشمانت نگاه میکنم. دستانت را دور کمرم حلقه میکنی و به آسمان چشم میدوزیم.
ستاره گان از دورهای دور به سوی مان چشمک می زنند.
صدای پرندگان را می شنوم. باد سرد شب ما را می نوازد و از کنار مان می گذرد...
نفس هایم به نفس هایت نزدیک تر می شوند...
آهسته تر برقص... بگذار زمان کند تر شود. بگذار کمی بیشتر در آغوشت بچرخم...
باران بر ما می بارد. باران ما را نم می کند. دستانت گرم به بدن سرد و نمناکم می خورند...
مرا فشرده ای. ساکت در برابرت ایستاده ام... نمی گذاری دیگر چرخ بزنم و موهایم به صورتت بخورند...
دستانم را محکم تر می فشاری... در چشمانت گم می شوم. چشمانت برایم افسانه ها دارند...
دیگر نمی چرخم... می هراسم مبادا وقتی چرخ بزنم و به تو برگردم رفته باشی...
سرما بدنم را می لرزاند.... شب سرد تر و ساکت تر و تاریک تر شده است...
فقط چشمانت را می بینم و نفس هایت آرام آرام به صورتم می خورند.
نزدیک تر بیا باران من... نگذار تاریکی شب فاصله ای گردد میان من و تو...
سرت سینه هایم را گرم می کند و انگشتانم در پیچ موهایت می رقصند...
بگذار زمان کند تر شود.... آهسته تر باران بهاری من.
نظرات شما عزیزان: