نمي دانم چه نيرويي مرا از بروز احساساتم باز مي دارد
در حالي كه ايمان دارم تك تك سلولهاي بدنم عشق تو را
فرياد ميزنند و قلبم با شنيدن نام و صداي تو همچون
قطره هاي باران كه به شدت با زمين برخورد مي كنند
به سينه ام مي كوبد فكرم لحظه اي از ياد عشق تو غافل
نيست و همواره به دنبال جايي است كه در آ ن حرف
و نشاني از تو باشد. با اين اوصاف دلم مي خواهد لحظه اي
هم به ياد اين قلب عاشق باشي كه براي بهانه اي جز تو
ندارد ،قلب حقيرم را بپذير و در گوشه كوجكي از دل
درياي ات بگنجان و بدان تا هميشه دلم براي با تو
يكي شدن پر ميزند.
مرا از خودم برهان تا دنيايي از عشق و يكرنگي
برايت به ارمغان بياورم.
فرومانرواي قلب عاشقم باور كن تويي مهربان ديروز و امروز و فرداهاي من...
نظرات شما عزیزان:
|